اسپنتان

ساخت وبلاگ
همسایه های خانه قدیمی از دیروز است که دور هم جمع شده اند تا برای مراسم نیمه شعبان غذا بپزند.مراسمشان مثل رسم های نذری است با این تفاوت که مناسبتش به وفات عارف بزرگ عثمان مروندی ملقب به قلندر،لعل شهباز است. سالهای زیادی فکر می کردم که مراسم به مناسبت تولدش است،اما کوگل می گوید که مربوط به وفات و مراسم خاصی به نام عرس است که از ۱۸ تا ۲۱ شعبان در کنار مرقدش در پاکستان برگزار می شود.من از دور و از پشت دیوار بلندی که خانه ما را از خانه عمو جدا می کند ،رسم کهنه را به تماشا نشسته ام.میلی به شرکت و رنجه کردن دست در پخت و آماده کردن غذا ندارم.داستانهای بی بی سر از خاک گور بلند کرده و زنده شده اند،اما نوبت به عمل که رسیده ،پشت حصارها پنهان شده ام و فقط مبلغی به عنوان هدیه تقدیم کرده ام.به رسم قدیم بعد از مغرب ،کودکان بر کوبه درها می کوبند و خیرات را بین همسایه ها و فقرا تقسیم می کنند.در پایان شب خبری از موسیقی و سرمستی مریدان نیست.ذکرگویان به خانه هایشان برمی گردند بی آنکه جام الستی را که باید نوش کرده باشند. اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 21 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1402 ساعت: 15:14

تنها تفریحم رفتن به خانه قدیمی است.روشن کردن بخاری چوبی حس خاصی دارد که نمی توان آن را جای دیگر تجربه کرد.تماشای شعله های آتش ،دیدنی است.در لابلای هر کدام از آن زبانه ها قسمتی از خاطرات برباد رفته کودکی نمایان است.به نظر خاله زنکها این رفتارم غیرمعمول است.از اینکه قیدشان را زده ام ناراحت هستند و گاه در میان سخنانشان این ناراحتی را ابراز می کنند.من انگار مدت زمانی ست که حرفها و حدیثها را دیگر نمی شنوم و در عالمی دیگر سیر می کنم.دیروز ماهاتون آمده بود.اخبار مردمان دهکده را از بر بود.من بیشتر از نیم حرفهایش را نشنیدم و فقط سر تکان دادم.ماهاتون خوشحال بود.پسرش ،نمی دانم از کدام مرز کارت رزاق گرفته بود.قرار بود به پاس مرزداری برایش حقوق ماهیانه بریزند.دری از دولت به رویش باز شده بود که پسرش را از پتک کوبیدن بر آهن پاره های داغ آهنگری رها می ساخت. اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 22:37

حوضچه لبریز از آب بود.باد سرد می وزید و سکوتش را در هم می شکست.یخ،سرد و راکد ،شاید منتظر گذر رهگذری یا نوید فصلی جدید بود.خبری از پیر کشاورز نبود.بار آخر که او را دیده بودیم گفته بود"بعد از آخرین سفر به کویت و بازگشت به بلوچستان این زمین را خریدم.خودم این درختها را کاشته و آبیاری کرده ام.اما تازگی ها چشمهایم کم سو شده است.باید قبل از تاریکی هوا به خانه برگردم.آدمیزاد سیر عمر خود نمی شود و جوانی بازنمی گردد."با غروب خورشید کشاورز پریشان شده و عزم رفتن کرده بود.او را همراه خود تا روستا آورده بودیم و بعد از رسیدن به مقصد و تعارف های معمول او را کنار در خانه اش پیاده کرده بودیم.نوه هایش به استقبالش آمده بودند. چنان که من تصور کرده بودم تنها و بی کس نبود.معلوم بود حوض لبریز از آب مدتی خالی نشده و پای درخت نخلی رها نشده است.آنطرفتر از باغ پیرمرد،نخلستانی بزرگ با درختان بلند و خشکیده خودنمایی می کرد.معلوم بود که صاحبشان مرده یا توان پاسبانی و نگهداریشان را به هر دلیل ندارد.آسمان هم بخیل تر از آن بوده که باران ببارد و آبیاریشان کند .در سویی دیگر درختان درهم تنیده و هنوز سرسبز بودند.پایشان هنوز خیس بود ولی هرس نشده بودند.شاید صاحبشان در مرز رسیدگی و رها کردنشان به حال خود دودل بود.اینها را همه مغز به هم می بافت .باد سرد همچنان می وزید و خبر از زمستان می داد.آخرین بار که از سردی هوا گله کرده بودم.مرد مزرعه دار برایم گفته بود"قانون طبیعت این است که هوا سرد شود و دار و درخت به خواب رود و استراحت کند.ما نمی توانیم جلویش را بگیریم"یاد سوال دخترک خواب آلود کلاس افتاده بودم که پرسیده بود"چرا انسانها مثل خرس قطبی به خواب زمستانی نمی روند تا از شر درس و مشق رها شوند؟" اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 18:27

می خندد و می گوید"یلداتون مبارک!"می توان خط لبخند کشدار و زورکی اش را از پشت تلفن تصور کنم.من هم لبخند نامرئی تحویلش می دهم و می گویم"کدام یلدا را می گویی؟اینجا خبری از یلدا نیست.ولی هر جا هست.مبارک است"می گوید"راست می گویی!شما که یلدا نداشتید.یعنی نه!منظورم این است که همیشه دورهم هستید و احتیاجی به دورهمی یلدا ندارید!"و مکالمه در پی درددلهای تکراری و زنانه به خداحافظی می رسد.انگار یلدای نداشته به گوش شب چله ناخوشایند آمده باشد.گوشی را که گذاشتم،زنگ در به صدا در آمد.مهمانها گروهی سر رسیدند.من از همان اول داستان خسته بودم.گویی سر نداشته باشم.در هپروت سیر می کردم.مهمانها رفته اند.یلدا به سر آمده و من میان تلی از ظرف و لیوان نشسته به آشوب اطراف چشم دوخته ام و فریادرسی جز خود نمی بینم. اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 18:27

زنها خود رادر چادرهای سیاه اسلامیشان پیچیده اند.هر کدام به بالشتی تکیه زده و در صدر مجلس تسبیح می گردانند.من در ته مجلس و رو به در ورودی نشسته ام.لحظه ها را می شمارم تا زمان بگذرد و رها شوم.زن جوانی که شوهرش مرده و زنها در مجلس ختمش نشسته اند ،عزم رفتن به خانه خود دارد.خانه اش دیوار به دیوار خانه مادرشوهرش است.از بزرگان اجازه می گیرد،خداحافظی می کند و همراه خواهرش راه خروج در پیش می گیرد.او به هر دلیل موجه یا غیرموجهی در سکوت به خانه خود می رود.با رفتنش سکوت مجلس می شکند.خواهرشوهرهایش از رفت و آمد عروسشان شکایت دارند.می گویند"وقتی شوهر زنی می میرد،زنش حق خروج از خانه را ندارد و اگر به خانه خودش رفت،باید تا چهار ماه و ده روز ،همانجا بماند.اگر در فاصله ی خانه خودش تا خانه مادرشوهرش که به دو متر هم نمی رسد،مردی نامحرم او را ببیند،گنهکار و لایق جهنم است."خواهر کوچکتر می گوید"زن همسایه شان که معلم است،بعد از فوت شوهرش و بعد از یک هفته به مدرسه رفته و دین را به نفع خودش تفسیر کرده است.در حالیکه می توانست ،مرخصی بگیرد و به حرف ملاها احترام بگذارد."مریم،زن همسایه، چادرش را مرتب می کند و می گوید"ولی ملاها برای کار و ضرورت به زنها اجازه خروج و تدریس داده اند.فقط در مسیر خانه تا مدرسه و جلوی نامحرمها نقاب بزنند."صدرنشینان به سخنش اهمیتی نمی دهند.من در سکوت خود به حرفهایشان گوش می دهم.بیشترشان سخن ملاها و مفتی های مرد را بر سر هم جار می زنند.هنوز یک نفر از خودشان ،یکی از آن مونث های ،آفتاب و مهتاب ندیده به درجه فتوا دادن و وضع قانون دینی برای همجنسانشان نرسیده اند.چشم و گوش ،بسته به خلیفه اللهی مردان ،ایمان آورده اند و نمی خواهند که دگرگون شوند.زنگ موبایل به صدا در می آید.احضار می شوم. اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1402 ساعت: 23:47

می گوید"کلپورگان برایت خانه کعبه شده،اگر به زیارتش نروی ،روزگارت نمی گذرد"بی آنکه پاسخی دهم به سخنش فکر می کنم و با خود حساب می کنم"به جز کارگاه سفال که زنها و کودکان ،صاحبان واقعیش هستند،چیز چشمگیر و خاصی ندارد.نخلستانش که دیده ام پر از درختان کهن و رو به موت است و شهرکی کوچک رو به جاده مرزی که استراحتگاه سوختبران و مرزداران شده است "و دیگر چیزی،از کعبه ای که او از آن سخن می گوید،به ذهنم نمی رسد.به جز مسیری که رو به طلوع است و می پنداری،که تو را به سرمنزل مقصود می رساند و در دل می دانی ،که خط پایان ،سراب است... + نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 3:25 توسط Espantan  |  اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 2 فروردين 1402 ساعت: 14:17

پیراهنش سیاهرنگ و گلهای ریز زرد و قرمز دارد.مدل دوختش مثل قدیمی ها گشاد و بلند است.شلوارش گل گلی و سندبادی است.چادر سیاه راه راه و نخی بر سر دارد و مدل دوختش گرد اسلامی نیست.گویی از سرزمین گذشتگان آمده است.جای همیشگی اش را بخاری نفتی اشغال کرده است.دو دل است که کجا بنشیند؟بخاری را جابه جا می کنم تا جایی که دوست دارد بنشیند.احوال پرسی ها که تمام می شود.از زیر چادرش پلاستیکی سیاه بیرون می آورد و روبه رویم می گذارد.می گوید"اینها را خودم برایت دوخته ام.زیاد مهارت ندارم اما تا جایی که توانسته ام ،خوب دوخته ام."گره نایلون را باز می کنم.تکه های شش تایی سوزن دوزی است.از طرز دوختش پیداست که آنها را با وسواسی خاص دوخته است.هر چه نقش ظریف و جدید بلد بوده روی پارچه پیاده کرده،انگار برای آدمی خاص دوخته باشد.لبخند می زنم و می گویم راضی به زحمتش نبوده ام و از قیمتش می پرسم.می گوید"برای هدیه که قیمت نمی گویند.تو وقت نمی کنی که برای خودت لباس جدید بدوزی.من جای مادرت ،برایت اینها را دوخته ام."سوزن دوزیها را کناری می گذارم و باز تشکر می کنم.می گویم"حال که قیمت نمی گویی،خودم از زن همسایه می پرسم و پول به حسابت می فرستم.درست است که هدیه است ،ولی دوست دارم ،قیمتی برای این هدیه ارزشمندت پرداخت کنم."مهلت نمی دهم که سخنی دیگر بگوید و بلند می شوم تا برایش شربت یا چای بیاورم.تاریخ مصرف شربت گذشته و برایش لیوانی آب می برم.به بالش تکیه زده است.لیوان آب را به دستش می دهم و احوال خانواده اش را می پرسم.می گوید"شوهرم مریض احوال است.زمین و اتاقهای خانه را بین بچه ها تقسیم کرد و ارثی به من نداد.گفت با همان دخترم که مطلقه است ،با هم زندگی می کنیم.خانه ای ،کوچک که یک آشپزخانه و دو اتاق خواب دارد.دخترم مثل قبل اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 2 فروردين 1402 ساعت: 14:17